کد خبر: ۱۲۱۹۳
۱۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
میراث طبابت در خاندان «شاملو»

میراث طبابت در خاندان «شاملو»

شاملو‌ها ازجمله خاندان‌های قدیمی شهر مشهد هستند که خدمات قابل‌توجه پزشکی داشته‌اند. طبق بررسی شجره خاندانی و اسناد تاریخی، شاملو‌ها در زمره مهاجرانی بوده‌اند که در دوره تیموریان به ایران کوچانده و تعدادی از آنان در مشهد ساکن شده‌اند.

مطالعه تبارشناسی خاندان‌های قدیمی و تأمل در فعالیت‌های اجتماعی آنان نشان می‌دهد که برخی از مشاغل در خانواده‌ها، موروثی بوده و حتی تا چند‌نسل تداوم داشته است، به‌طوری‌که بخشی از هویت تاریخی آنها تلقی می‌شود.

بررسی تاریخ خاندان‌های اثرگذار در شهر مشهد نشان می‌دهد مشاغل موروثی و حتی هنری یا مذهبی در بین برخی از خانواده‌های مرتبط با حرم مطهر امام‌رضا (ع) تا چندین نسل تداوم داشته است.

در زمینه پزشکی نیز چند نسل از برخی خانواده‌های قدیمی به‌عنوان طبیب در بین مردم شهرت داشته‌اند. خاندان شاملو از جمله همین خانواده‌های قدیمی شهر مشهد است.

 

نسب خاندان شاملو

شاملو‌ها ازجمله خاندان‌های قدیمی شهر مشهد محسوب می‌شوند که خدمات درخورتأملی در زمینه پزشکی داشته‌اند. بررسی شجره خاندانی و اسناد تاریخی حاکی از آن است که شاملو‌ها در زمره مهاجرانی بوده‌اند که در دوره تیموریان به ایران کوچانده و تعدادی از آنان در مشهد ساکن شده‌اند.

همچنین آنچه از محتوای اسناد و مدارک تاریخی به دست می‌آید، این است که سابقه پزشکی در شهر مشهد مربوط به دوره صفویه و تأسیس شربت‌خانه یا دارالشفای حرم امام‌رضا (ع) است؛ بنابراین، فعالیت پزشکان طی ادوار گذشته در مشهد رواج داشته، به‌طوری‌که در اوایل قرن چهارده خورشیدی، ۵۹ نفر دکتر مجاز و پنج مریض‌خانه فعالیت داشته‌اند.

دکتر علی شاملو (۱۲۸۶-۱۳۷۶ خورشیدی)، یکی از پزشکان سرشناس این خاندان، در خاطراتی که روز ۲۹ جمادی‌الاولی ۱۳۴۹ قمری (برابر با ۳۰ مهرماه ۱۳۰۹ خورشیدی) تحریر کرده، راجع به نسب خود نوشته است: «پدرم مرحوم میرزاغلامعلی صدرالاطباست. خانواده ما معروف به خانواده شاملوست. ایل شاملو ایل بزرگی بوده است که در زمان صفویه به انضمام چند ایل دیگر مجموعه قشون قزلباش را تشکیل می‌داده است.

یکی از اقدامات ارزشمند دکتر علی شاملو تشخیص دلیل بیماری کزاز در بین نوزادان روستا‌ها بود

وجه‌تسمیه شاملو از این است که از قرار معلوم امیر‌تیمور، این ایل را از شام به ایران کوچانده است و کلمه لو در ترکی به معنی یای نسبت است و شاملو یعنی شامی. عده‌ای از شاملو‌ها در زمان صفویه حکومت هرات را داشته‌اند. آنچه محقق است از زمان نادرشاه خانواده ما در مشهد سکنی داشته‌اند و خانه‌ای که هنوز در مشهد داریم و فعلا برادر من در آنجا منزل دارند یک قسمتش از ساختمان عهد اولاد نادر است.

از قرار معلوم اجداد ما خطاط و نویسنده بوده‌اند و خطوط خوبی از ایشان هنوز در خانه داریم و یکی از ایشان (گویا موسوم به میرزا محمدحسین) منشی دربار نادرشاه بوده است، پس از آن و ختم سلطنت نادر، به سمت منشیگری در آستان‌رضوی وارد شده است تا زمان جد من که به‌واسطه عاری بودن از حسن خط این منصب به دیگری مفوض شده است.»

او در بخش دیگری از این خاطرات درباره نسب خاندان شاملو نوشته است: «نسب پدرم غلامعلی ابن ابراهیم ابن محمدحسن ابن محمدصادق ابن محمدحسین ابن محمدرضا بیک شاملو است. جد من که شاید قریب ۴۵ سال قبل فوت نموده است به تجارت و مخصوصا [تجارت]شال مشغول بوده است؛ سفری هم به اسلامبول رفته است.

از قرار معلوم در تجارت طالعی نداشته و چند‌بار مال‌التجاره‌اش غرق شده یا آنکه در ایران نصیب قطاع‌الطریق شده است. پدرم تخمینا در سال ۱۲۶۵ هجری [قمری]در مشهد متولد شد. تحصیلات اولیه‌اش در مشهد بوده و تا سن هفده‌سالگی در مشهد بوده است.

در مدرسه پایین‌پا و بعد در مدرسه میرزاجعفر به تحصیل علوم [..]و فقه اشتغال داشته؛ پدرش خیلی مایل بوده است که او خطاط شود، ولی پدرم برعکس از خط‌نویسی گریزان بوده و بیشتر به تحصیل کمالات معنوی مایل بوده است. پدرم حکایت می‌کرد از قرار پدرش که می‌گفته است [..]بیشتر اصرار جدم در این بوده خطاط شود بر این و آن بوده است که باز شغل سابق آستانه را به دست آرد [..]. [ولی]در هفده‌سالگی بدون اجازه پدرش عازم تهران می‌شود [..]وشروع به تحصیل طب می‌کند.»

 

میراث طبابت در خاندان «شاملو»

 ردیف وسط از راست دکتر علی شاملو و پدرش، صدرالاطبا. صدرالاطبا تلاش زیادی کرد تا دخترانش هم مثل پسران تحصیل کنند، در نتیجه موروثی بودن طبابت در خانواده او تنها به دکتر علی شاملو و پسرش، منحصر نشد. نوادگان دختری هم تا ۷ نسل بعد از صدرالاطبا مسیر او را ادامه دادند.

 

پدربزرگ، صدرالاطبا

غلامعلی‌خان شاملو، ملقب به صدرالاطبا، در ۱۲۵۵ قمری به دنیا آمده است. پدرش، میرزا‌ابراهیم شاملو، برخلاف اجدادش، موفق به تحصیل علم نشده بوده و شغل دولتی هم نداشته است و با حرفه تجارت و بعد سفر اسلامبول به رفوگری از روی تفنن کسب معاش می‌کرده و جزو خدام آستان‌قدس در کشیک دوم نیز بوده است.

غلامعلی‌خان، اما آ‌ن‌طور که محسن روستایی در «تاریخ طب و طبابت در ایران (از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه) نوشته است نزد استادان عصر خود ازجمله آقابابا رشتی و میرزا سیدرضی حکیم‏‌باشی به تحصیل فنون ادب و علوم منقول و معقول پرداخته و رفته‌رفته در فقه و اصول و فنون فلسفه سرآمد شده و در هنر خط‌نویسی نیز مانند اجداد خود ترقی کرده و خط نستعلیق و شکسته را خوب و شیرین می‌نوشته است.

مؤلف کتاب تاریخ طب و طبابت در ایران معتقد است: «غلامعلی‌خان، چون به فراگرفتن طب و شغل پزشکی شوق و رغبت مخصوص داشت، برای تحصیل این فن عازم تهران گردید و نزد مرحوم حاج‌آقابابا‌رشتی ملک‌الاطبا به تحصیل علم طب مشغول شد و پس از آن نزد مرحوم میرزا‌سیدرضی‌خان حکیم‌باشی و مرحوم میرزا‌ابوالقاسم‌خان سلطان‌الحکمای نائینی به تکمیل طب پرداخت و پس از قبولی در آزمون طب به خراسان برگشت و مدت پنجاه سال به طبابت پرداخت.»

مهدی بامداد نیز در کتاب «شرح رجال ایران در قرون ۱۲ و ۱۳ و ۱۴» درباره او می‌نویسد: «او در زمینه طب و معالجه در خراسان از شهرت و معروفیت خاصی برخوردار بود. در ابتدای ورودش به مشهد از طرف آستان قدس رضوی، مدرسی اول طب آستانه در برابر حقوق معین به او محول گردید و او بااینکه با مراجعه بیماران بی‌شماری روبه‌رو بود، هر روز چند ساعت از وقت خود را صرف تدریس طب می‌کرد.»

صدرالاطبا در ۱۲۵۹ قمری به ریاست صحیه خراسان و سیستان منصوب می‌شود و تا آخر عمر در این سمت باقی می‌ماند. تبحر صدرالاطبا در طب قدیم بوده و بیماران را جز به دارو‌های قدیم معالجه نمی‌کرده و از استعمال دوا‌های فرنگی و جوهریات احتراز می‌کرده است. روستایی در «تاریخ طب و طبابت در ایران (از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه)» می‌نویسد: «در ۱۲۹۵ قمری مرضی در مشهد ظاهر شد که اطبای داخلی و خارجی آن را وبا تشخیص دادند.

اما صدرالاطبا با عقیده آنها مخالف بود و بیماری را سرخجه تشخیص داد. برای رفع اختلاف، افزارات دو بیماری به بنگاه پاستور تهران فرستاده شد تا حقیقت بیماری تشخیص داده شود و پس از آزمایش معلوم شد حق با مرحوم صدرالاطبا بوده و بیماری هیضه (قی و اسهال) است، نه وبا.... اطبای خارجی از مرحوم صدر پرسیدند با وجود تمام علائم و آثار وبا در بیماران شما از کجا و به چه وسیله تشخیص دادید که بیماری آنها وبا نیست؟ 

مرحوم صدرالاطبا جواب داد: باید به طریقه ما تحصیل طب بکنید تا بدون امتحانات و ذره‌بینی بیماری‌ها را تشخیص بدهید. تنها آثار باقی‌مانده از صدر‌الاطبا رساله‌ای در معالجه سفلیس و رساله‌ای در مفاتحه وبا و رساله‌ای در علاج طاعون است.»

دکتر محمد شاهین‌فر در کتاب «خاطرات پزشکی در مشهد» ضمن اشاره به پزشکان قدیمی نوشته است: «تعداد پزشکان قدیمی محدود بود، آنها با تجربیات شخصی کار می‌کردند و کمتر به کتب قدیمی مراجعه می‌نمودند. سرآمد آنها در آن موقع، صدرالاطبا که کتب قدیمی را مطالعه می‌کرد با جوهریات مخالف بود و آنها را زیان‌آور می‌دانست، فقط جوش‌شیرین را قبول داشت.»

پرفسور فریدون شاملو، یکی دیگر از پزشکان سرشناس این خاندان، درباره طریقه و شیوه مداوای پدربزرگش [صدرالاطبا]می‌گوید: «پدرم [علی شاملو]تعریف می‌کرد صدرالاطبا مریض‌هایش را در حیاط قدیمی مداوا می‌کرد. این خانه در ته کوچه آقازاده نزدیک حرم‌مطهر قرار داشت. بخشی از مطبش مربوط به مردان و قسمتی مربوط به زنان بود. آشنا به طبی بود که سه نبض حس کردن داشت. ایشان روی زمین می‌نشست، زن‌ها از پشت پرده دست دراز می‌کردند، پدربزرگم به حرف مریض گوش می‌کرد و نبض می‌گرفت و سپس نسخه می‌نوشت.»

 

رئیس کمیسیون حفظ‌الصحه ایالتی

صدرالاطبا به‌خاطر حسن معالجاتش چندین لقب و عنوان رسمی نیز دریافت می‌کند. او در سال ۱۲۵۹ خورشیدی به درجه سرهنگی، در سال ۱۲۶۱ خورشیدی به درجه سرتیپی و در سال ۱۲۷۲ خورشیدی به لقب خانی می‌رسد؛ همچنین در آذرماه سال ۱۲۹۹ خورشیدی به دریافت نشان درجه اول شیر‌و‌خورشید و حمایل سبز نائل می‌شود.

علاوه بر اینها سندی از ۱۳۲۹ قمری (حدود ۱۲۹۰ خورشیدی) در مرکز اسناد آستان‌قدس‌رضوی موجود است که مشخص می‌کند صدرالاطبا، حکیم‌باشی آستان‌قدس هم بوده است. هرچند صدرالاطبا در مهرماه ۱۲۹۹ خورشیدی به‌خاطر کهولت سن و پاره‌ای از مشکلات تقاضای استعفا از ریاست کمیسیون صحی را دارد، اما در انتخابات هیئت رئیس کمیسیون حفظ‌الصحه ایالتی صدرالاطبا به‌عنوان رئیس کمیسیون انتخاب می‌شود.

پدرم همیشه به من توصیه می‌کردند طبابت را صبح زود شروع کن. چون بیماران شب تا صبح را با درد گذرانده‌اند 

روزنامه تازه‌بهار در شماره ۵۱ سال ۱۳۳۹ قمری خود، در‌ا‌ین‌باره می‌نویسد: «کمیسیون حفظ‌الصحه ایالتی که چندی بود به‌واسطه نرسیدن حقوق تعطیل شده و صدرالاطبا رئیس آن استعفا داده بود، به‌قرار معلوم، اخیرا تلگرافی از مجلس حفظ‌الصحه دولتی به آقای صدرالاطبا رسیده است که استعفای ایشان را رد و دستور تجدید تشکیل کمیسیون را داده بودند.»

در کل محتوای روزنامه‌های قدیمی هم نشان می‌دهد که اخبار مربوط به صدرالاطبا برای نشریات مهم بوده است، ازجمله روزنامه فکر آزاد در شماره‌۴ سال ۱۳۴۰ قمری در خبری به آقای ادیب‌السلطان، فرزند صدرالاطبا، پرداخته که به حکومت بلوک شاندیز برقرار شده است. سرانجام صدرالاطبا در ۱۳۰۳ خورشیدی در مشهد فوت می‌کند و در دارالسیاده به خاک سپرده می‌شود.

روزنامه مهرمنیر طی یادداشتی در تاریخ ۱۱ جمادی‌الاول ۱۳۴۲ قمری، با عنوان «از ضایعات بزرگ خراسان»، خبر درگذشت صدرالاطبا را اطلاع داده و نوشته است: «آقای صدرالاطبا که یکی از معاریف اطبای عصر و در علم و عمل طبی اعم از طب قدیم و جدید استاد به‌شمار می‌آمدند و صفحه خراسان به وجود چنین طبیبی برخود می‌بالید، درنتیجه کهولت سن و ضعف مزاج سینه بالاخره شب سه‌شنبه از این عالم فانی به جنان جاویدان خرامیدند و نظر به حقی که بر عموم اهالی این سامان ثابت دارند، عموم خراسانی‌ها را در ماتم خود سوگوار نمودند.

ما به بازماندگان ایشان عموما و آقای دبیراعظم و اخوانشان خصوصا تعزیت می‌گوییم و اجر جمیلشان را از خدا می‌خواهیم.» از صدرالاطبا پنج پسر و یک دختر باقی می‌ماند که فقط یکی از پسرانش حرفه طبابت را ادامه می‌دهد.

 

میراث طبابت در خاندان «شاملو»

 

پدر، علی شاملو

علاقه صدرالاطبا به پزشکی باعث می‌شود علی شاملو، یکی از پسرانش، راهش را ادامه بدهد؛ بنابراین او به تهران می‌رود و به‌عنوان نخستین گروه از دانشجویان برای تحصیل وارد مدرسه طب می‌‍‌شود که به‌تازگی از دارالفنون جدا شده است.

علی شاملو که سال ۱۲۸۶ خورشیدی در مشهد به دنیا آمده است از ۱۳۰۸ خورشیدی به‌عنوان طبیب ارتش به استخدام وزارت جنگ درآمده و به آبادان و مسجدسلیمان مأمور شده است. دو سال بعد به سبزوار منتقل شده و سپس از سال ۱۳۱۲ خورشیدی به مشهد آمده و در صحیه هنگ شاپور لشکر‌۹ شرق به خدمت مشغول شده است.

او یکی از ۱۰ پزشک مشهد است که در این سال‌ها مجوز طبابت می‌گیرد. پرفسور فریدون شاملو در ارتباط با پدرش می‌گوید: «پدرم هر روز ساعت ۴ صبح از خواب بیدار می‌شد. بعد از نماز، خودش صبحانه‌ای آماده می‌کرد و سپس در کتابخانه منزل مشغول مطالعه می‌شد.

بعد به‌عنوان خادم امام‌رضا(ع) به حرم مطهر مشرف می‌شد. صبح‌ها یک سرباز گماشته، اسبی را از پادگان درب خانه می‌آورد و پدرم سوار بر اسب به محل کارش در مریض‌خانه لشکر می‌رفت و تا ساعت یک ظهر در آنجا مشغول بود. بعد در طبقه بالای منزل پدری در کوچه «آقازاده» که اکنون جزو صحن موزه حرم مطهر است، مطبی دایر کرد. عصر‌ها از ساعت ۳ تا ۸ شب در مطب به معالجه بیماران می‌پرداخت.

مطب دوبخش زنانه و مردانه برای ویزیت بیماران داشت. دارو‌هایی که بیماران لازم داشتند طبق دستور ایشان در داروخانه‌های سینا و توس که در همان خیابان بودند، تهیه می‌شد. البته بعد از تخریب اطراف حرم، مطبشان به خیابان تهران منتقل شد و بعد‌ها از آنجا به محله سعدآباد منتقل شد.»

او درباره شیوه کاری پدرش نیز می‌گوید: «پدرم هرروز صبح ساعت ۴ از خواب بیدار می‌شد. بعد از اقامه نماز و گرفتن دوش، در اتاق کارش، نامه‌ای نصیحت‌آمیز برای فرزندانش می‌نوشت. او خادم حرم بود و رأس ساعت ۵، در حرم‌مطهر حاضر می‌شد. این وقت‌شناسی باعث شده بود خادمان بگویند ما ساعتمان را با ورود دکتر تنظیم می‌کنیم. زمانی هم که به مطبشان می‌رسیدند، حداقل پنجاه نفر بیمار زن و مرد و کودک در انتظارش بودند.

پدرم همیشه به من توصیه می‌کردند طبابت را صبح زود شروع کن. چون بیماران شب تا صبح را با درد گذرانده‌اند و طاقت ندارند بیشتر از این صبر کنند؛ همچنین ایشان برای بیشتر بیماران سوپ رقیقی به نام «نخودآب» تجویز می‌کردند که خوراکی قوت‌دار بود و آن را درمان بسیاری از بیماری‌ها می‌دانستند. این غذا فقط گوشت و نخود دارد، اما سرشار از پروتئین، سدیم و پتاسیم است. غذایی کم‌هزینه که در طب سنتی روی آن تأکید بسیاری می‌شود.

اعتماد زیاد مردم به دکتر و دوستی‌اش با آنها و اینکه به طبابت بیشتر از تجارت اهمیت می‌داد، باعث رونق کارش شده بود؛ همچنین تشخیص درست و بموقع، باتوجه‌به مشاهدات عینی، مطالعه کتب پزشکی و به‌روز بودن طبابتش باعث شده بود بیماران بسیاری را بهبود ببخشد.

علاقه صدرالاطبا به پزشکی باعث می‌شود علی شاملو، یکی از پسرانش، راهش را ادامه بدهد

یکی از اقدامات ارزشمند دکتر علی شاملو تشخیص دلیل بیماری کزاز در بین نوزادان روستا‌ها بود. او متوجه شد علت شیوع این بیماری، پِهن اسبی است که هنگام تولد روی محل قطع بند ناف آنها گذاشته می‌شود. بدین‌ترتیب توانست جان نوزادان بسیاری را از مرگ حتمی نجات دهد.»

دکتر علی شاملو تا سال ۱۳۷۶ خورشیدی که وفات می‌یابد همچنان طبابت می‌کند. پیکر او را بعد از وفات در کفشداری شماره ۱۰ صحن جمهوری حرم مطهر به خاک می‌سپارند. پس از واقعه مسجد گوهرشاد در تیرماه ۱۳۱۴، محمدولی‌خان اسدی، نایب‌‏التولیه وقت آستان‌قدس، به‌عنوان مقصر شناخته و به اعدام محکوم می‌شود. دکتر علی شاملو به‌عنوان کفالت صحیّه هنگ شاپور، جسد اسدی را معاینه و نتیجه فوت را بر اثر تیرباران تأیید می‌کند.

او در یادداشتی نوشته است: «این‌جانب، دکتر علی شاملو، کفالت صحیه هنگ شاهپور در ساعت شش و نیم صبح یوم ۲۹ آذر ۱۳۱۴ در میدان تیراندازی هنگ شاهپور جسد محمدولی اسدی را که در همان‌جا تیرباران شد، معاینه [کردم.]چندین گلوله به قلب و شکم و ریه و دست اصابت و در نتیجه فوت نموده بود.»

 

میراث طبابت در خاندان «شاملو»

پروفسور فریدون شاملو

پسر، فریدون شاملو

خود صدرالاطبا جایی نوشته است: «زمانی که من حرفه پزشکی را اختیار کردم، طب تالی روحانیت بود و مردمان شریف طبیب می‌شدند، اما امروز حرفه طب پرفایده شناخته شده و از همه طبقات پی تحصیل آن رفته و می‌روند و درنتیجه اشخاص مادی و غیرشریف هم دارای این حرفه گردیده‌اند و این شغل شریف مرهون شده است و یک پسرم را هم که به تحصیل طب گماشته‌ام برای این است که فن آن از خانواده‌ام بیرون نرود.»، اما فریدون، نوه او، به‌خاطر علایق شخصی و ادامه‌دادن راه پدر [علی شاملو]از شانزده‌سالگی تصمیم می‌گیرد که پزشک شود.

فریدون شاملو در اول مرداد ۱۳۰۸ خورشیدی در خیابان آبشار تهران به دنیا آمده است. پدرش آن زمان سال آخر دانشجویی طب را می‌گذرانده است. با پایان دوره آموزشی پدر، خانواده عازم سمنان و بعد سبزوار می‌شوند؛ همین است که شناسنامه فریدون را ۱۳۱۰ خورشیدی از سبزوار می‌گیرند.

خودش می‌گوید: «من تحصیلات ابتدایی را در دبستان هدایت در حیطه جهود‌ها (یهودیان) یا محله عیدگاه در مشهد تمام کردم و بعد به دبیرستان شاه‌رضا رفتم. بعد هم عازم کالج البرز تهران شدم و تا سال ششم دبیرستان در کالج البرز بودم و از آنجا در سال ۱۳۲۶ خورشیدی عازم پاریس شدم تا پزشکی بخوانم.

از سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۲ دوره طب را خواندم و متخصص جراحی عمومی شدم و بعد مدتی جراحی استخوان کار کردم و، چون در مشهد متخصص جراحی مجاری ادرار نبود، بنا به توصیه پدرم و درخواست مرحوم دکتر سامی‌راد که رئیس دانشگاه بود، ارتوپدی را رها کردم و سه سال رفتم در رشته تخصصی اورولوژی کار کردم.

سال ۱۳۴۰ خورشیدی به خواست خدا مستقیما به مشهد برگشتم و در بیمارستان شاه‌رضا با دکتر بولون آشنا شدم. آقای بولون آن موقع رئیس بخش جراحی بیمارستان شاه‌رضای امام رضا (ع) بودند. مدتی در بیمارستان شاه‌رضا به‌عنوان متخصص اورولوژی کار کردم تا وارد دانشکده پزشکی شدم. در دانشکده با سمت دانشیار جراحی اورولوژی شروع کردم تا بعد استاد دانشگاه شدم.»

در بیمارستان شاه‌رضا روزی پنجاه‌مریض به اتاق دکتر فریدون شاملو می‌آیند ولی او نمی‌تواند این تعداد بیمار را معاینه کند. خودش می‌گوید: «قرار گذاشتم روزی بیست بیمار ویزیت کنم. یک هفته از ورودم به مشهد نگذشته بود که یک روز پدرم مرا به خیابان جنت برد.

بعد از عکاسی «مریخ» یک خانه دوطبقه بود، خانه آقای وزیری. دیدم بر سردر آن نوشته: «دکتر فریدون شاملو، متخصص اورولوژی». رفتیم داخل. دیدم خانمی لباس سفید پوشیده و مرتب نشسته. گفت: «من پرستار شما هستم. مریض‌ها هم منتظرند.» دیدم بیست تا مریض منتظر نشسته‌اند. بعدا متوجه شدم پدرم به دکتر‌ها سپرده بود که بیماران اورولوژی را به مطب من بفرستند.

اتاق معاینه هم مرتب با تمام امکانات چیده شده بود. شب رفتم از پدر و مادرم تشکر کردم و گفتم این بیماران مشکلاتی مانند سنگ مثانه و فتق دارند که باید بستری و عمل شوند. پدرم پرسید: «طبقه بالای مطب نرفتی؟ آن فضا هدیه مادرت به شماست.» نمی‌دانستم در ازای این محبتشان چه بگویم. اشک در چشمانم حلقه زد و دستان مادرم را بوسیدم. فردا که به مطب رفتم، دیدم ۱۰ تخت و یک اتاق عمل با تمام تجهیزات مدرن آن زمان، دستگاه استریل، شست‌وشوی لباس و... در طبقه بالا تدارک دیده‌اند.»

تأسیس بیمارستان خصوصی شاملو در خیابان جنت، تأسیس بیمارستان فرح، ریاست نخست بیمارستان قائم (عج)، ریاست بخش اورولوژی بیمارستان ششم بهمن، ریاست کمیته انتصابات دانشکده علوم‌پزشکی و ریاست بخش انتشارات دانشگاه علوم‌پزشکی ازجمله مسئولیت‌های فریدون شاملوست، اما از میان فرزندان او کسی وارد حرفه طبابت نمی‌شود و این زنجیره قطع می‌شود. در مشهد امکان درمان بیماران سرطانی وجود ندارد.

همین موضوع فکر دکتر فریدون شاملو و دیگر دوستانش را مشغول می‌کند تا ساختمانی برای درمان بیماران سرطانی بسازند. دکتر فریدون شاملو تعریف می‌کند: این کار از عهده ما برنمی‌آمد. تصمیم گرفتیم از برادران خیامی بخواهیم در این راه ما را همراهی کنند. آن زمان احمد خیامی رئیس شرکت بیمه بود. از او خواستیم این دستگاه را بخرد.

رفتم لندن و دستگاه کبالت را از آنجا خریدم. هزینه دقیقش را به‌خاطر ندارم. فکر کنم از ۵۰۰‌هزار تومان بیشتر بود. پولش را آقای خیامی فرستاد. باید برای این دستگاه اتاق مخصوصی درست می‌کردیم. مشخصاتش را گرفتم. نام بیمارستان را «مرکز درمانی رضا» گذاشتیم.

بعد از انقلاب مرکز درمانی رضا به «بیمارستان امید» تغییر نام می‌دهد.

 

* گزارش چهارشنبه ۷ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۵۰۰ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44